جدول جو
جدول جو

معنی پی قلا - جستجوی لغت در جدول جو

پی قلا
نام دهکده ای در ناحیه کلاردشت که گاه پی قله ey ghae خوانند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(پَ / پِ غَ لَ)
کنایه از محو و ناپدیدی اثر و نشان غلط کردن و این در محل فریب بوده و با لفظ زدن و کردن مستعمل (است) . (آنندراج) :
درکعبه و در دیر بجستیم و ندیدیم
از پی غلط خود ز که پرسیم سراغی ؟
حیاتی گیلانی.
رجوع به پی غلط افشردن و پی غلط راندن و پی غلط زدن و پی غلط کردن شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
کنت نشین اسکاتلند جنوبی، دارای 15000 تن سکنه. کرسی آن نیز بهمین نام و دارای ششهزار تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
مرکز بلوک میان بند در ناحیۀ نور مازندران. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 299)
لغت نامه دهخدا
بهندی فوفل است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ)
از دیه های مجاور بارفروش (بابل) مازندران. (مازندران و استراباد رابینو ص 119)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مرکّب از: بی + قبا، لخت. بی جامه:
چون بی بقاست این سفری خانه اندرو
باکی مدار هیچ گرت پشت بی قباست.
ناصرخسرو.
رجوع به قبا شود، بی منصبی، بی خدمتی. (ناظم الاطباء)، و رجوع به کار شود، تنبلی و بیعاری. کار نکردن. مهملی. بطالت. بطاله. تعطل. تعطیل. عطاله. عطالت. عطلت. عطله. (یادداشت بخط مؤلف) :
و از فرزندان او یکی نومال نام داشت و به سهولت و بی کاری میل داشت. (قصص الانبیاء ص 30)،
روز بی کاری و شب آسانی
کی رسی در سریر ساسانی.
سنائی.
کار خاقانی بسازی زین قدر
کار او را نام بی کاری نهی.
خاقانی.
بکار اندر آی این چه پژمردگیست
که پایان بی کاری افسردگیست.
نظامی.
گر تو بنشینی به بی کاری مدام
کارت ای غافل کجا زیبا شود.
عطار.
بی کاری و توکل دور است از مروت
بر دوش خلق مفکن زنهار بار خود را.
صائب.
- امثال:
بیگاری به که بی کاری.
- بی کاری کردن، بی کار گشتن و بدون شغل بسر بردن. از کار کردن تن باززدن:
منشین بی کار از آنکه بیگاری
به زانکه کنی بخیره بی کاری.
ناصرخسرو.
، فراغت. (یادداشت بخط مؤلف) : ساعت بی کاری. روز بی کاری
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + قال، بی سخن و بی گفتار، (ناظم الاطباء)، خاموش و گنگ، (آنندراج)، ساکت
لغت نامه دهخدا
(حَیْ یَ هََ)
حی هلاً. حی ّ هل . حی ّ هل . تحریض و استعجال است، یعنی بشتابید و بشتاب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، حی هلا بفلان، لازم گیر او را. (منتهی الارب). و بخوان او را. (اقرب الموارد). (حی، اقبال کن + و هل، شتاب کن). (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام موضعی به هزارجریب مازندران. (سفرنامۀ رابینو ص 125 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه. واقع در 27/5هزارگزی جنوب خاوری قره آغاج و 44هزارگزی جنوب شوسۀ مراغه به میانه. کوهستانی، معتدل، مالاریائی. آب آن از رودخانه. محصول آنجا غلات و نخود و بزرک. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار، واقع در 5 هزارگزی جنوب قصر قند و 1 هزارگزی خاور راه مالرو قصر قند به چاه بهار، دارای 25 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ یِ)
عرقوب. پی پاشنه. رجوع به پی (بمعنی عصب) شود: عقبه، پی که از آن زه سازند. (منتهی الارب).
- پی پاخشک، آنکه دیر از کاری بازآید
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی از دهستان بلدۀ کجور بخش مرکزی شهرستان نوشهر. کوهستانی، سردسیر، دارای 160 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود خانه محلی، محصول آنجا غلات و ارزن. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
پی تی، یونانیان کاهنۀ آپولو را در دلفی پی تیا می خواندند، کاهنۀ مزبور نخست از دوشیزگان انتخاب میشد ولی چندی بعد او را از میان زنان پنجاه ساله برگزیدند، پی تیا را مخصوصاً از میان زنان فقیر و بی اطلاع و گم نام دلفی انتخاب می کردند و همیشه عقیدۀ خدایان در باب هرامری بواسطۀ او استفسار میشد بدین طریق که پی تیا نزدیک گودالی که از آن دود کندر و عطریات متصاعد بود میایستاد و برگ غار در دهان میجوید، سپس در وی اضطراب و هیجانی که به گمان یونانیان ناشی از توجه خدایان بود پدید می آمد و کلماتی ادا میکرد که کهنه ثبت میکردند و آن کلمات را از جانب خدایان پنداشته کار می بستند، (ترجمه تمدن قدیم فوستل دکولانژ صص 467 - 468)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پر لا
تصویر پر لا
گونه ای مرغابی که از مرغابیهای معمولی کوچکتر است
فرهنگ لغت هوشیار
پی چو فریب از میان بردن جای پا: پی چو فریبی برای فریب دادن پی جویان پی کور ناپدیدی اثر پا محو رد پای برای فریفتن پی جویان: در کعبه و در دیر بجستیم و ندیدیم از پی غلط خود ز که پرسیم سراغی ک (حیاتی گیلانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر بلا
تصویر پر بلا
پر آسیب پر پتیار پر آستانک
فرهنگ لغت هوشیار
پشت سر، پس عقب
فرهنگ گویش مازندرانی
کیسه ای مملو از چربی که لحاف دوزان سوزن در آن فرو برند تا
فرهنگ گویش مازندرانی
پس فردا
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب های بلندی که در نبش شیروانی مورد استفاده قرار گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی
کلاه پشمی
فرهنگ گویش مازندرانی
از محله های قدیمی شهرستان بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
پای برهنه
فرهنگ گویش مازندرانی
جای باش کوهستانی و کهن طایفه ی پچ در منطقه ی کجور، نام دهکده ای در حومه کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
به دنبال ماه نو، پایان سال
فرهنگ گویش مازندرانی
پاشنه
فرهنگ گویش مازندرانی
پشت گردن
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در دهستان بلده ی کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
سربرهنه
فرهنگ گویش مازندرانی
قله و مرتعی در مسیر راه کدیر به نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی